حسنی یه باغبون بود، غذاش پنیر و نون بود
نشسته بود توی باغ، همسایه بود با کلاغ
کلاغه ناقلا بود، کلاغ نگو بلا بود
حسنی که داشت غذا می خورد، کلاغ اونو دید و پرید
با منقارش پنیر رو، برداشت و بعد زودی پرید...
حسنی یه باغبون بود، غذاش پنیر و نون بود
نشسته بود توی باغ، همسایه بود با کلاغ
کلاغه ناقلا بود، کلاغ نگو بلا بود
حسنی که داشت غذا می خورد، کلاغ اونو دید و پرید
با منقارش پنیر رو، برداشت و بعد زودی پرید
رفت سر شاخه ای نشست، حسنی دلش خیلی شکست
یکهو یک روباه زرنگ، پیدا شد از پشت یک سنگ
گفت: حسنی غصّه نخور، با اون که خیلی پیرم
پنیر رو از کلاغه پس می گیرم
به شرطی که سهم مرا هم بدی، نکنه به من کم بدی؟
وقتی که روباه این رو گفت، حسن گُل از گُلش شکفت
بعد آقا روباه زرنگ میون باغ، صدا زد: آی کلاغ! آی کلاغ!
به به به! چه خوشگلی، چه نازی! قشنگتر از اردک و قو و غازی!
چه خط و خالی داری، به به! چه بالی داری
حیف که زبون نداری! تا بخونی قشنگ تر از قناری
کلاغه گول خورد، زود منقار خود را گشود
همین که اومد به گوش صدای قار قار او
یکهو پنیرِ افتاد از نوک منقار او
نشسته بود توی باغ، همسایه بود با کلاغ
کلاغه ناقلا بود، کلاغ نگو بلا بود
حسنی که داشت غذا می خورد، کلاغ اونو دید و پرید
با منقارش پنیر رو، برداشت و بعد زودی پرید...
حسنی یه باغبون بود، غذاش پنیر و نون بود
نشسته بود توی باغ، همسایه بود با کلاغ
کلاغه ناقلا بود، کلاغ نگو بلا بود
حسنی که داشت غذا می خورد، کلاغ اونو دید و پرید
با منقارش پنیر رو، برداشت و بعد زودی پرید
رفت سر شاخه ای نشست، حسنی دلش خیلی شکست
یکهو یک روباه زرنگ، پیدا شد از پشت یک سنگ
گفت: حسنی غصّه نخور، با اون که خیلی پیرم
پنیر رو از کلاغه پس می گیرم
به شرطی که سهم مرا هم بدی، نکنه به من کم بدی؟
وقتی که روباه این رو گفت، حسن گُل از گُلش شکفت
بعد آقا روباه زرنگ میون باغ، صدا زد: آی کلاغ! آی کلاغ!
به به به! چه خوشگلی، چه نازی! قشنگتر از اردک و قو و غازی!
چه خط و خالی داری، به به! چه بالی داری
حیف که زبون نداری! تا بخونی قشنگ تر از قناری
کلاغه گول خورد، زود منقار خود را گشود
همین که اومد به گوش صدای قار قار او
یکهو پنیرِ افتاد از نوک منقار او
کاربر مهمان
کاربر مهمان