بی بی که از راه رسید
آهسته من را بوسید
خندیدم و او خندید
احوال من را پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچه کوچک داشت
در بقچه خود بی بی
یک عروسک زیبا داشت....
بی بی که از راه رسید
آهسته من را بوسید
خندیدم و او خندید
احوال من را پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچه کوچک داشت
در بقچه خود بی بی
یک عروسک زیبا داشت
پیراهن او مثل پیراهن بی بی بود
هم چهارقدش آبی هم دامنش آبی بود
او آمد و با خنده
شد در آغوشم مهمان
یک بوسه به او دادم
دَه بوسه به بی بی جان
آهسته من را بوسید
خندیدم و او خندید
احوال من را پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچه کوچک داشت
در بقچه خود بی بی
یک عروسک زیبا داشت....
بی بی که از راه رسید
آهسته من را بوسید
خندیدم و او خندید
احوال من را پرسید
او آمد و در دستش
یک بقچه کوچک داشت
در بقچه خود بی بی
یک عروسک زیبا داشت
پیراهن او مثل پیراهن بی بی بود
هم چهارقدش آبی هم دامنش آبی بود
او آمد و با خنده
شد در آغوشم مهمان
یک بوسه به او دادم
دَه بوسه به بی بی جان
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه