فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
دیگه گُلی نمونده بود
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
یه دسته ابر از راه رسید، بارون اومد برف می بارید
حسنی ما تو خونه، می شِست میگرفت بهونه
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچه ها...
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
دیگه گُلی نمونده بود
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
یه دسته ابر از راه رسید، بارون اومد برف می بارید
حسنی ما تو خونه، می شِست میگرفت بهونه
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچه ها
چرخ و فلک، اَلَک دولک، لِی لِی و گرگم به هوا
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچهها
نمی شه حسن جان!
مامانش می گفت: سرده هوا، مریض می شی تو این هوا
بابا می خوام برم بازی کنم مامان جون، مریض نمی شم...
ولی حسن اومد بیرون
بدو بدو تو کوچه ها، می رفت سراغ بچه ها
می رم سراغ قلقلی، گربه سیاه و فلفلی
جوجه طلای کاکلی، با بره مو فرفری
خوشحال و شاد و خندون، اومد میون میدون
فلفلی جون می یای بریم بازی کنیم؟
نه نمی یام! نه نمی یام!، چرا نمی یای؟
خوب معلومه سرده هوا، مریض می شم تو این هوا
خوابیده بود گربه سیاه، میون یک انبار کاه
یه کاسه شیر، یه تیکه گوشت، خوابیده بود به روی پشت
گربه سیاه می یای بریم بازی کنیم؟
نه نمی یام! نه نمی یام
این همه برف و ندیدی، برای بازی اومدی؟
آی قلقلی آی قلقلی؟ میای بریم بازی کنیم؟
نه که نمی یام نه که نمی یام! چرا نمی یای؟
بیام بیرون مریض می شم، دلت می خواد بِمون پیشم
دوست نداری برو خونه، زودتر برو، نگیر بهونه
وای وای، چقدر سرده
حسنی با چشم گریون، بدو بدو رفت خونشون
سر و صورتش درد می کرد، شب هم گلوش ورم می کرد
یه هفته رفت تو رختخواب، ناله می کرد میون خواب
سر و صورتش درد می کرد، شب هم گلوش ورم می کرد
سخت شده بود پشیمون، که زیر برف رفت بیرون
دیگه گُلی نمونده بود
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
یه دسته ابر از راه رسید، بارون اومد برف می بارید
حسنی ما تو خونه، می شِست میگرفت بهونه
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچه ها...
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
دیگه گُلی نمونده بود
فصل زمستون شده بود، برگ درختا ریخته بود
یه دسته ابر از راه رسید، بارون اومد برف می بارید
حسنی ما تو خونه، می شِست میگرفت بهونه
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچه ها
چرخ و فلک، اَلَک دولک، لِی لِی و گرگم به هوا
می خوام برم تو کوچه ها، بازی کنم با بچهها
نمی شه حسن جان!
مامانش می گفت: سرده هوا، مریض می شی تو این هوا
بابا می خوام برم بازی کنم مامان جون، مریض نمی شم...
ولی حسن اومد بیرون
بدو بدو تو کوچه ها، می رفت سراغ بچه ها
می رم سراغ قلقلی، گربه سیاه و فلفلی
جوجه طلای کاکلی، با بره مو فرفری
خوشحال و شاد و خندون، اومد میون میدون
فلفلی جون می یای بریم بازی کنیم؟
نه نمی یام! نه نمی یام!، چرا نمی یای؟
خوب معلومه سرده هوا، مریض می شم تو این هوا
خوابیده بود گربه سیاه، میون یک انبار کاه
یه کاسه شیر، یه تیکه گوشت، خوابیده بود به روی پشت
گربه سیاه می یای بریم بازی کنیم؟
نه نمی یام! نه نمی یام
این همه برف و ندیدی، برای بازی اومدی؟
آی قلقلی آی قلقلی؟ میای بریم بازی کنیم؟
نه که نمی یام نه که نمی یام! چرا نمی یای؟
بیام بیرون مریض می شم، دلت می خواد بِمون پیشم
دوست نداری برو خونه، زودتر برو، نگیر بهونه
وای وای، چقدر سرده
حسنی با چشم گریون، بدو بدو رفت خونشون
سر و صورتش درد می کرد، شب هم گلوش ورم می کرد
یه هفته رفت تو رختخواب، ناله می کرد میون خواب
سر و صورتش درد می کرد، شب هم گلوش ورم می کرد
سخت شده بود پشیمون، که زیر برف رفت بیرون
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان