مامان جون! بیا بریم مهمونی، خونه عمه جونی
چون حوصله ام سر رفته، تعطیلیه دو هفته
نه نمی شه از تهرون، مهمون می یاد برامون
زنبیل و بردار و بیار، بریم خرید به بازار...
مامان جون! بیا بریم مهمونی، خونه عمه جونی
چون حوصله ام سر رفته، تعطیلیه دو هفته
نه نمی شه از تهرون، مهمون می یاد برامون
زنبیل و بردار و بیار، بریم خرید به بازار
توی بازار چرخیدند میوه و گوشت خریدن
حسنی می ره نونوایی، نون می خره چند تایی
آهسته گفت: حسن جون! با مینا مهربون باش
یه دوست خوش زبون باش
دَم دمای غروب بود، هوا لطیف و خوب بود
مهمونا که رسیدن، حال همو پرسیدن
حسنی پذیرایی کرد، میوه و شربت سرد
بعد کتاباشو آورد
به مینا گفت: می تونم برات کتاب بخونم
برام بکش نقاشی، می خوام که دوستم باشی
با مدادای رنگی، کشید گُل قشنگی
مینا کشید چهارتا ماشین کوکیِ زیبا
گفت: مال تو حسن جون، دوست خوب و مهربون
بعد از یکی دو ساعت، زمان استراحت
خسته بودن مهمونا، می خواست بخوابه مینا
بعدش نشست تو ایوون، خوشحال و شاد و خندون
سوار ماشینا شد، ماشینه جابجا شد
می رفت به سمت تهرون با مینا و مامان جون
مامان می گفت: حسن جون! یه کم یواش تر بِرون
حسن بپیچ سمت راست، برای شام می خوایم ماست
حسن چشاشو وا کرد به مامانش نگاه کرد
بدو حسن که دیره! ماستی که بستم شیره
صد آفرین حسن جون! آی پسر مهربون
چقدر تو خوب و ماهی! چشم نخوری الهی
حسن مامانشو دید، مامان بهش می خندید
چون حوصله ام سر رفته، تعطیلیه دو هفته
نه نمی شه از تهرون، مهمون می یاد برامون
زنبیل و بردار و بیار، بریم خرید به بازار...
مامان جون! بیا بریم مهمونی، خونه عمه جونی
چون حوصله ام سر رفته، تعطیلیه دو هفته
نه نمی شه از تهرون، مهمون می یاد برامون
زنبیل و بردار و بیار، بریم خرید به بازار
توی بازار چرخیدند میوه و گوشت خریدن
حسنی می ره نونوایی، نون می خره چند تایی
آهسته گفت: حسن جون! با مینا مهربون باش
یه دوست خوش زبون باش
دَم دمای غروب بود، هوا لطیف و خوب بود
مهمونا که رسیدن، حال همو پرسیدن
حسنی پذیرایی کرد، میوه و شربت سرد
بعد کتاباشو آورد
به مینا گفت: می تونم برات کتاب بخونم
برام بکش نقاشی، می خوام که دوستم باشی
با مدادای رنگی، کشید گُل قشنگی
مینا کشید چهارتا ماشین کوکیِ زیبا
گفت: مال تو حسن جون، دوست خوب و مهربون
بعد از یکی دو ساعت، زمان استراحت
خسته بودن مهمونا، می خواست بخوابه مینا
بعدش نشست تو ایوون، خوشحال و شاد و خندون
سوار ماشینا شد، ماشینه جابجا شد
می رفت به سمت تهرون با مینا و مامان جون
مامان می گفت: حسن جون! یه کم یواش تر بِرون
حسن بپیچ سمت راست، برای شام می خوایم ماست
حسن چشاشو وا کرد به مامانش نگاه کرد
بدو حسن که دیره! ماستی که بستم شیره
صد آفرین حسن جون! آی پسر مهربون
چقدر تو خوب و ماهی! چشم نخوری الهی
حسن مامانشو دید، مامان بهش می خندید
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان