صحن را جارو زده
خادم پیر حرم
من برایش گاه گاه
شاخه ای گل می برم
صحن را جارو زده
خادم پیر حرم
من برایش ، گاه گاه
شاخه ای گل می برم
خستگی پیداست در
صورت نورانی اش
می شود خیس عرق
عصرها ، پیشانی اش
او گلاب ناب را
پخش کرده در حرم
باز هم حس می کنم
عطر گل را در سرم
گاه گاهی دیده ام
کفشداری می کند
می شود خسته ، ولی
بردباری می کند
نذر کرده سالها
خادم "آقا" شود
چشمه ی ایمان او
عاقبت ، دریا شود ...
در نگاهش می شود
دوستی را خوب دید
از صدای ساده اش
مهربانی را شنید ...
خادم پیر حرم
من برایش گاه گاه
شاخه ای گل می برم
صحن را جارو زده
خادم پیر حرم
من برایش ، گاه گاه
شاخه ای گل می برم
خستگی پیداست در
صورت نورانی اش
می شود خیس عرق
عصرها ، پیشانی اش
او گلاب ناب را
پخش کرده در حرم
باز هم حس می کنم
عطر گل را در سرم
گاه گاهی دیده ام
کفشداری می کند
می شود خسته ، ولی
بردباری می کند
نذر کرده سالها
خادم "آقا" شود
چشمه ی ایمان او
عاقبت ، دریا شود ...
در نگاهش می شود
دوستی را خوب دید
از صدای ساده اش
مهربانی را شنید ...
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه