یه روز بارونی با یه مورچهی سیاه دوست شدم. شعرش رو بخونید و بشنوید.
همین که در اتاق کوچک خود
صدای جیغ شبنم را شنیدم
کنار تختخوابم روی بالش
تو را ای مورچه امروز دیدم
سیاه کوچکم دیر آمدی باز
چرا اینقدر خسته خوابآلود
نترس از جیغهای خواهرم او
از این دیدار زیبا بیخبر بود
دوباره آمدی از توی کوچه
به روی دوش خود یک دانه داری
تو یک زحمتکش بیادعایی
که در کنج اتاقم لانه داری
اگرچه ساکت و کمحرف هستی
ولی داری سخنهای فراوان
سه روزی هست با هم دوست هستیم
از آن روزی که میبارید باران
از اینکه دوستی مثل تو دارم
همیشه شاد و خوب و سربلندم
تو از من خواستی اخمو نباشم
به سختیهای این دنیا بخندم
همین که در اتاق کوچک خود
صدای جیغ شبنم را شنیدم
کنار تختخوابم روی بالش
تو را ای مورچه امروز دیدم
سیاه کوچکم دیر آمدی باز
چرا اینقدر خسته خوابآلود
نترس از جیغهای خواهرم او
از این دیدار زیبا بیخبر بود
دوباره آمدی از توی کوچه
به روی دوش خود یک دانه داری
تو یک زحمتکش بیادعایی
که در کنج اتاقم لانه داری
اگرچه ساکت و کمحرف هستی
ولی داری سخنهای فراوان
سه روزی هست با هم دوست هستیم
از آن روزی که میبارید باران
از اینکه دوستی مثل تو دارم
همیشه شاد و خوب و سربلندم
تو از من خواستی اخمو نباشم
به سختیهای این دنیا بخندم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه