داستان مباهله

  • 0 قطعه
  • مدت زمان
  • 1 دریافت شده
سرود در مورد روز مباهله‌ است.
سیاه و تیره و تاریک و اهل طغیان بود
در انتزای تباهی امید و ایمان بود
به جای باور نیکی به جای نیکی و نور
تمام شهر پر از جهل و کفران بود
کسی به نور به توحید اعتقاد نداشت
سلیب بود که فرمانروای نجران بود
و ناگهان کسی از نور نامه ای آورد
که واؤه واره کلامش از قرآن بود
وجود اهل کلیسا به اضطراب افتاد
تمام شهر از آن واژه ها هراسان بود
در آن میانه یکی گفت بایدش دیدن
که بوی حضرت عیسی به نامه پنهان بود
و کاروان نثارا به سوی نسرب رفت
دوباره پرچم ابلیس غرق جولان بود
سکوت سرد پیمبر شکستشان میداد
شکسته بود غروری که در دل و جان بود
کسی به سمت علی رهنمایشان می شد
به دست جیدر کرار مشکل آسان بود
در آورید زتن این لباس و زیور را
کلید کار به دست امیر امکان بود
دوباره مسجد و احمد بهار گفت و شنود
هر آنچه گفت محمد دلیل و برهان بود
دوباره چشمه ی تنزیل وحی جوشان بود
بگو ای پیمبر ما ای رسول رحمانی
بگو ای رسول رحمانی که عین قرآنی
کنون که باور خود را غلط نمیدانی
کنون که بر سر کفری به دور از ایمانی
رها ک این جماعت دیگر مجادله را
که صالحان نپذیرند جز مباهله را
بگو زما پسرانم شما پسراتان
بگو فاطمه از ما شما و زن هاتان
بگو جان من و جانتان مقابل هم
سکوت محض فرا می‌گرفت دنیا رو
و خیره ماند جماعت سپاه ترسارا‌
و ناگهان تمام عالم به ذوق و شور آمد
هوای دشت پر از عطر بال جبرائیل‌
ماه و ستاره به گرد یک خورشید
گرفته دست حسین و گرفته دست حسن
از آن دو برایش عزیزتر یک تن
کمی عقب تر از احمد ملیکه‌ی دو جهان
رسیده حضرت زهرا رسیده فخر زنان
رسیده نوبت آن تا بیاورد جان را
عیان کند به جماعت دلیل و برهان را
بیاورد به معانی شروط ایمان را
که جان خویش بخواند امیر امکان را
چنان که نور جهان است تابش خورشید
علیست جان محمد علیست بی تردید

آهنگ ها

  • عنوان
    زمان

مشخصات موسیقی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

دسترسی سریع