سرودی زیبا درباره سفر به کربلا پدر و دختری، خاطرات شیرین هلما از سفر به کربلادر پیاده روی اربعین
بابا جون به من بگو اینجا کجا است
دارن این پیاده ها کجا میرن
دخترم اینجا مسیر کربلا است
اربعین خیلی ها کربلا میرن
انقدر این مسیر قشنگه که دیدم
خیلی خوبه تو رو همرام بیارم
می دونم خیلی پاهات خسته شدن
بیا تا تو رو رو شونم بذارم
تشنمه میشه یه کم آب بخورم
توی این موکبا آب فراوونه
اون طرف اون عمو آب تو دستشه
بابا جون نگاش چقدر مهربونه
نمیدونم چرا تا این رو میگم
جمع میشه اشک تو چشای بابایی
نمیدونم چرا بغض میکنه تا
میکشم دست رو موهای بابایی
بابا می گه کربلا خونه ما است
اربعین برگشتن از یه سفره
به همه داره میگه خوش اومدین
همونی که این دلا رو میبره
حسین
بابا اون دختر کوچیک رو ببین
که تو دستشه عکس پدرش
دختر شهید رو امام حسین
میکشه دست نوازش رو سرش
اون بهم گفت که میگفته پدرش
نمیدونی که چقدر دوستت دارم
ولی واسه تموم بچه ها است
اگه میرم تو رو تنها میذارم
دخترم یه روز با پای خسته رفت
دختر امام حسین از این مسیر
واسه این که راه رو ما گم نکنیم
پدرش شهید شد و خودش اسیر
بابا جون دارم یه گنبد طلا
میبینم از دور با چشمای ترم
منو از رو شونه هات زمین بذار
دوست دارم پیاده تا حرم برم
بابا می گه کربلا خونه ما است
اربعین برگشتن از یه سفره
به همه داره میگه خوش اومدین
همونی که این دلا رو میبره
حسین
بابا جون به من بگو اینجا کجا است
دارن این پیاده ها کجا میرن
دخترم اینجا مسیر کربلا است
اربعین خیلی ها کربلا میرن
انقدر این مسیر قشنگه که دیدم
خیلی خوبه تو رو همرام بیارم
می دونم خیلی پاهات خسته شدن
بیا تا تو رو رو شونم بذارم
تشنمه میشه یه کم آب بخورم
توی این موکبا آب فراوونه
اون طرف اون عمو آب تو دستشه
بابا جون نگاش چقدر مهربونه
نمیدونم چرا تا این رو میگم
جمع میشه اشک تو چشای بابایی
نمیدونم چرا بغض میکنه تا
میکشم دست رو موهای بابایی
بابا می گه کربلا خونه ما است
اربعین برگشتن از یه سفره
به همه داره میگه خوش اومدین
همونی که این دلا رو میبره
حسین
بابا اون دختر کوچیک رو ببین
که تو دستشه عکس پدرش
دختر شهید رو امام حسین
میکشه دست نوازش رو سرش
اون بهم گفت که میگفته پدرش
نمیدونی که چقدر دوستت دارم
ولی واسه تموم بچه ها است
اگه میرم تو رو تنها میذارم
دخترم یه روز با پای خسته رفت
دختر امام حسین از این مسیر
واسه این که راه رو ما گم نکنیم
پدرش شهید شد و خودش اسیر
بابا جون دارم یه گنبد طلا
میبینم از دور با چشمای ترم
منو از رو شونه هات زمین بذار
دوست دارم پیاده تا حرم برم
بابا می گه کربلا خونه ما است
اربعین برگشتن از یه سفره
به همه داره میگه خوش اومدین
همونی که این دلا رو میبره
حسین
کاربر مهمان
کاربر مهمان