اسکندر جهانگشا که تنها در فکر کشورگشایی بود در پایان عمر پشیمان شد و تصمیم گرفت تا پس از این دنیا را ببیند و لذت ببرد.
اسکندر، از وجود شهری شگفت انگیز به نام شهر زنان آگاه شد. دلش می خواست تا بهار به پایان نرسیده، این شهر را ببیند.
برای همین پیکی به قصر ملکه ی این شهر فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد او و سپاهش از شهرش بازدید کنند.
اما ملکه ی شهر و زنان بزرگ شهر به قیصر روم، بدگمان بودند ...
اسکندر، از وجود شهری شگفت انگیز به نام شهر زنان آگاه شد. دلش می خواست تا بهار به پایان نرسیده، این شهر را ببیند.
برای همین پیکی به قصر ملکه ی این شهر فرستاد و از او خواست تا اجازه دهد او و سپاهش از شهرش بازدید کنند.
اما ملکه ی شهر و زنان بزرگ شهر به قیصر روم، بدگمان بودند ...
از ایرانصدا بشنوید
اسکندر جهانگشا در پایان عمر از لشکر کشی پشیمان شد.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان