لی لی بچه ی لجبازی بود. او با مادرش و دیگران همیشه لج می کرد.
یک روز صبح، دایی لیلی به خانهی آنها آمد. مادر گفت:"لیلی به داییجان سلام کن!" اما لیلی سرش را برگرداند و گفت: نه. نمیتوانم. نمیخواهم سلام کنم!
مادر به دایی جان نگاه کرد و گفت: میبینی چه قدر لجباز شده؟ نمیدانم با او چهکار کنم!
داییجان لبخندی زد و گفت: اما من میدانم!
یک روز صبح، دایی لیلی به خانهی آنها آمد. مادر گفت:"لیلی به داییجان سلام کن!" اما لیلی سرش را برگرداند و گفت: نه. نمیتوانم. نمیخواهم سلام کنم!
مادر به دایی جان نگاه کرد و گفت: میبینی چه قدر لجباز شده؟ نمیدانم با او چهکار کنم!
داییجان لبخندی زد و گفت: اما من میدانم!
از ایرانصدا بشنوید
داستانی با مضمون آموزشی برای خردسالان
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان