باب، کارهای خطرناک رادوست داشت.
همهیشه دیگران او را نصیحت می کردند ولی او بدتر و بدتر می شد.
یک روز باب در روزنامه ای یک آگهی دید. آنها به کسی نیاز داشتند که در سیرک کار کند.
او تصمیم گرفت به سیرک برود و در آنجا کار کند. او از مدیر سیرک خواست تا در گروه بندبازها کار کند.
مدیر هم قبول کرد و باب خیلی خوشحال شد ...
همهیشه دیگران او را نصیحت می کردند ولی او بدتر و بدتر می شد.
یک روز باب در روزنامه ای یک آگهی دید. آنها به کسی نیاز داشتند که در سیرک کار کند.
او تصمیم گرفت به سیرک برود و در آنجا کار کند. او از مدیر سیرک خواست تا در گروه بندبازها کار کند.
مدیر هم قبول کرد و باب خیلی خوشحال شد ...
از ایرانصدا بشنوید
این قصه برای خردسالان و دبستانی ها مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان