دو برادر بودند که پدرشان را از دست داده بودند. برادر بزرگ بسیار طمع کار بود اما برادر کوچک تر مردی بی آزار و آرام بود.
در روزگاران قدیم دو برادر با پدرشان زندگی می کردند. آنها پدرشان را از دست دادند. برادر بزرگ تر که بسیار طمع کار بود چیزهای باارزش خانواده را برای خود نگه داشت و فقط یک کلبه به برادر کوچکش داد.
برادر کوچک که مرد بی آزاری بود با همسرش به آن کلبه رفت. او روزها روی زمین اربابش کار می کرد و بعضی وقت ها هم باربری می کرد.
در حیاط خانه ی آنها درخت سیب بزرگی بود که سیب های خوشمزه ای داشت. وقتی سیب ها رسیدند، کلاغی هر روز روی درخت می نشست و به سیب های درخت نوک می زد.
همسر برادر کوچک تر سعی می کرد تا کلاغ را از روی شاخه بپراند. او به کلاغ گفت: ما به این سیب ها نیاز داریم. تو اگر سیب ها را بخوری ما دیگر چیزی برای فروختن نداریم.
کلاغ از درخت پایین آمد و گفت: در برابر هر سیب، یک قطعه طلا به شما می دهم ...
در روزگاران قدیم دو برادر با پدرشان زندگی می کردند. آنها پدرشان را از دست دادند. برادر بزرگ تر که بسیار طمع کار بود چیزهای باارزش خانواده را برای خود نگه داشت و فقط یک کلبه به برادر کوچکش داد.
برادر کوچک که مرد بی آزاری بود با همسرش به آن کلبه رفت. او روزها روی زمین اربابش کار می کرد و بعضی وقت ها هم باربری می کرد.
در حیاط خانه ی آنها درخت سیب بزرگی بود که سیب های خوشمزه ای داشت. وقتی سیب ها رسیدند، کلاغی هر روز روی درخت می نشست و به سیب های درخت نوک می زد.
همسر برادر کوچک تر سعی می کرد تا کلاغ را از روی شاخه بپراند. او به کلاغ گفت: ما به این سیب ها نیاز داریم. تو اگر سیب ها را بخوری ما دیگر چیزی برای فروختن نداریم.
کلاغ از درخت پایین آمد و گفت: در برابر هر سیب، یک قطعه طلا به شما می دهم ...
از ایرانصدا بشنوید
داستانی با مضمون نکوهش طمع و طمع کاری
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان