پیرمرد خارکنی بود که پسری داشت. او پسر را خیلی دوست داشت و هیچوقت به او اجازه ی کار کردن نمی داد.
سال ها گذشت و گذشت و پسر 25 ساله شد. خارکن که پیر شده بود از پسرش خواست تا بیرون برود و درآمدی به دست بیاورد.
پسر قبول کرد و طناب و تبری برداشت و راهی صحرا شد. اما چون قبلا اصلا کار نکرده بود هر چه تلاش کرد نتوانست کاری بکند. هوا حسابی گرم بود و پسر که حسابی عرق کرده بود در سایه ی دیواری خوابید. آن دیوار دیوار قصر پادشاه بود. دختر پادشاه که بالای ایوان بود پسر را دید و یک مروارید به سویش پرتاب کرد. پسر از خواب بیدار شد.
دختر پادشاه از او پرسید که آنجا چکار می کند؟ پسر داستان خود را برایش تعریف کرد. دختر از پسر پیرمرد که خیلی هم خوش سیما بود خوشش آمده بود ...
سال ها گذشت و گذشت و پسر 25 ساله شد. خارکن که پیر شده بود از پسرش خواست تا بیرون برود و درآمدی به دست بیاورد.
پسر قبول کرد و طناب و تبری برداشت و راهی صحرا شد. اما چون قبلا اصلا کار نکرده بود هر چه تلاش کرد نتوانست کاری بکند. هوا حسابی گرم بود و پسر که حسابی عرق کرده بود در سایه ی دیواری خوابید. آن دیوار دیوار قصر پادشاه بود. دختر پادشاه که بالای ایوان بود پسر را دید و یک مروارید به سویش پرتاب کرد. پسر از خواب بیدار شد.
دختر پادشاه از او پرسید که آنجا چکار می کند؟ پسر داستان خود را برایش تعریف کرد. دختر از پسر پیرمرد که خیلی هم خوش سیما بود خوشش آمده بود ...
از ایرانصدا بشنوید
صدای مهربان و دوست داشتنی استاد شمسی فضل اللهی که صدای دل نشین ایشان در کارتونهای دهه شصت هنوز در یاد ها مانده است می تواند یکی از دلایل شنیدن این کتاب با مضمون آموزنده و اخلاقی باشد
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است