در زمان های قدیم پادشاهی زندگی می کرد که بیماری عجیبی گرفته بود. از شدت ضعف نمی توانست راه برود.
پادشاه مثل دوک نخ ریسی ( که با آن نخ درست می کردند ) لاغر شده بود.
این پادشاه دیگر ثروت و قدرت برایش ارزشی نداشت. پزشکان زادی به بالین پادشاه آمدند اما هیچ کس نتوانست که بیماری پادشاه را تشخیص بدهند.
وزیر پادشاه گفت: در این شهر مردی زندگی می کند که دعایش برآورده می شود. چوناو هیچوقت کار بدی نکرده است.
شاه که از درمان خود ناامید شده بود قبول کرد تا مرد را نزد او بیاورند. مرد ظاهرش فقیرانه بود اما در چهره ی مرد فقیر چیزی بود که به او شکوه خاصی داده بود.
پادشاه از مرد خواست تا برایش دعا کند ...
پادشاه مثل دوک نخ ریسی ( که با آن نخ درست می کردند ) لاغر شده بود.
این پادشاه دیگر ثروت و قدرت برایش ارزشی نداشت. پزشکان زادی به بالین پادشاه آمدند اما هیچ کس نتوانست که بیماری پادشاه را تشخیص بدهند.
وزیر پادشاه گفت: در این شهر مردی زندگی می کند که دعایش برآورده می شود. چوناو هیچوقت کار بدی نکرده است.
شاه که از درمان خود ناامید شده بود قبول کرد تا مرد را نزد او بیاورند. مرد ظاهرش فقیرانه بود اما در چهره ی مرد فقیر چیزی بود که به او شکوه خاصی داده بود.
پادشاه از مرد خواست تا برایش دعا کند ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برگرفته از بوستان سعدی است و برای کودکان بسیار آموزنده است.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان