در زمان های قدیم پادشاهی در کشوری حکومت می کرد که فکر می کرد خیلی داناست و کسی از او عاقل تر و داناتر نیست.
پادشاه به ماموران خود دستور داد تا به سراسر کشور بروند و عاقل ترین و داناترین فرد را پیدا کنند. آنها از مردم معماهایی می پرسیدند تا آنها را آزمایش کنند.
روزها و روزها گذشت و لی آنها کسی را پیدا نکردند.
روزی ماموران در راه به پدر و پسر کشاورزی رسیدند. ماموران از کشاورز پرسیدند: این گاومیش تو روزی چند بار از این مسیر رد می شود؟ مرد کشاورز چیزی نداشت که بگوید.
اما پسر کشاورز از مامور شاه پرسید: بگو بدانم این اسب تو چند قدم در روز راه می رود؟ مامور که چیزی نداشت بگوید دانست که این پسر بسیار عاقل و باهوش است. بنابر این اسم پسر و پدر را پرسید و نزد پادشاه برگشت ...
پادشاه به ماموران خود دستور داد تا به سراسر کشور بروند و عاقل ترین و داناترین فرد را پیدا کنند. آنها از مردم معماهایی می پرسیدند تا آنها را آزمایش کنند.
روزها و روزها گذشت و لی آنها کسی را پیدا نکردند.
روزی ماموران در راه به پدر و پسر کشاورزی رسیدند. ماموران از کشاورز پرسیدند: این گاومیش تو روزی چند بار از این مسیر رد می شود؟ مرد کشاورز چیزی نداشت که بگوید.
اما پسر کشاورز از مامور شاه پرسید: بگو بدانم این اسب تو چند قدم در روز راه می رود؟ مامور که چیزی نداشت بگوید دانست که این پسر بسیار عاقل و باهوش است. بنابر این اسم پسر و پدر را پرسید و نزد پادشاه برگشت ...
از ایرانصدا بشنوید
دیدید بعضی ها فکر می کنند از همه باهوش تر و عاقل تر و بهتر هستند. این داستان رو گوش کنید تا متوجه بشید این طرز فکر چقدر بده.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان