دوره گردی پیر بود که کارش فروختن پارچه بود و بین شهر و روستاها پارچه ها را برای فروش می برد و می آورد، و چون وضع مالی خوبی نداشت، نمی توانست خر یا اسبی برای مسافت طولانی بین شهر و روستا بخرد.
یک روز که مرد پارچه فروش از سنگینی بار خسته شده بود و مسیر طولانی ایی را آمده بود، اسب سواری را دید، و به اسب سوار گفت: اگر ممکنه تا آبادی بعدی این بار سنگین رو با خودت بیار، چون مسیر ما یکی است. اما اسب سوار به بهانه اینکه اسب خسته است و دیشب خوب علوفه نخورده به پیرمرد پارچه فروش کمکی نکرد، و در همین حال خرگوشی از بین بوته ها بیرون پرید و اسب سوار برای شکار خرگوش به تاخت رفت. پیرمرد که رفتن اسب را دید با خودش فکر کرد چه خوب که پارچه ها را با خودش نبرد و اسب سوار هم با خودش گفت کاش پارچه ها را می گرفتم چون پیرمرد که به من نمی رسید. برای همین برای گرفتن پارچه ها به سراغ پیرمرد برگشت.
نمایش"سواره و پیاده" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
یک روز که مرد پارچه فروش از سنگینی بار خسته شده بود و مسیر طولانی ایی را آمده بود، اسب سواری را دید، و به اسب سوار گفت: اگر ممکنه تا آبادی بعدی این بار سنگین رو با خودت بیار، چون مسیر ما یکی است. اما اسب سوار به بهانه اینکه اسب خسته است و دیشب خوب علوفه نخورده به پیرمرد پارچه فروش کمکی نکرد، و در همین حال خرگوشی از بین بوته ها بیرون پرید و اسب سوار برای شکار خرگوش به تاخت رفت. پیرمرد که رفتن اسب را دید با خودش فکر کرد چه خوب که پارچه ها را با خودش نبرد و اسب سوار هم با خودش گفت کاش پارچه ها را می گرفتم چون پیرمرد که به من نمی رسید. برای همین برای گرفتن پارچه ها به سراغ پیرمرد برگشت.
نمایش"سواره و پیاده" در واحد نمایش صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه و تولید شده است.
از ایرانصدا بشنوید
داستانی زیبا و آموزنده با اجرای مادربزرگ مهربان استاد شمسی فضل اللهی
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان