خاله سوسکه در یک باغچه زندگی می کرد. خاله سوسکه همیشه قهر می کرد.
یک روز خانم سنجاقک و خاله شاپرک به دیدن خاله سوسکه آمدند.
خاله سوسکه به آنها گفت: پس چرا گل و شیرینی نیاوردید؟ معلوم است که مرا دوست ندارید ...
یک روز خانم سنجاقک و خاله شاپرک به دیدن خاله سوسکه آمدند.
خاله سوسکه به آنها گفت: پس چرا گل و شیرینی نیاوردید؟ معلوم است که مرا دوست ندارید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:55
کاربر مهمان