اژدها کوچولوی آتیشی داشت می رفت مدرسه. باباش گفت امروز روز بزرگیه.
اژدها کوچولوی آتیشی خیلی خوشحاال بود. رفت و رفت تا به یه بوته ی تمشک رسید. از زیر بوته ی تمشک یه پا پیدا بود. جلوتر رفت. پاهای یه اژدها کوچولوی گوشتخوار بود.
اونا می تونستن بقیه اژدها ها رو بخورن آخه چون گوشتخوارن.
ولی اونا با هم دوست شدن. اژدها کوچولوی آتیشی صدای زنگ مدرسه رو شنید و راه افتاد ولی اژذها کوچولوی گوشتخوار نمی تونست مدرسه بره آخه باباش اجازه نمی داد که اون به مدرسه بره. ...
اژدها کوچولوی آتیشی خیلی خوشحاال بود. رفت و رفت تا به یه بوته ی تمشک رسید. از زیر بوته ی تمشک یه پا پیدا بود. جلوتر رفت. پاهای یه اژدها کوچولوی گوشتخوار بود.
اونا می تونستن بقیه اژدها ها رو بخورن آخه چون گوشتخوارن.
ولی اونا با هم دوست شدن. اژدها کوچولوی آتیشی صدای زنگ مدرسه رو شنید و راه افتاد ولی اژذها کوچولوی گوشتخوار نمی تونست مدرسه بره آخه باباش اجازه نمی داد که اون به مدرسه بره. ...
صداها
-
عنوانزمان
-
7:28
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه