سارا خانوم بیشتر وقت ها با پدربزرگش بود.
آنها همدیگر را دوست داشتند. به خرید می رفتند و کارهای خانه را انجام می دادند.
یک روز پدربزرگ از سارا خواست تا بیرون بروند. آنها اول به پارک رفتند و بعد به شیرینی فروشی تا شیرینی تازه بخرند.
چون شب تولد پیامبر اسلام بود ...
آنها همدیگر را دوست داشتند. به خرید می رفتند و کارهای خانه را انجام می دادند.
یک روز پدربزرگ از سارا خواست تا بیرون بروند. آنها اول به پارک رفتند و بعد به شیرینی فروشی تا شیرینی تازه بخرند.
چون شب تولد پیامبر اسلام بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
8:39
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه