در یک بیشه ی سبز یک روباه زندگی می کرد که خیلی لاغر بود.
این روباه اصلا حال و حوصله ی شکار کردن نداشت و فقط دلش می خواست بخوابد.
هر وقت گرسنه می شد به دور و برش نگاهی می کرد و شکار کوچولویی پیدا می کرد. یک روز که خیلی تشنه بود کنار چشمه رفت و حسابی آب خورد و چون تنبل بود، همانجا خوابید. ناگهان صدایی شنید ...
این روباه اصلا حال و حوصله ی شکار کردن نداشت و فقط دلش می خواست بخوابد.
هر وقت گرسنه می شد به دور و برش نگاهی می کرد و شکار کوچولویی پیدا می کرد. یک روز که خیلی تشنه بود کنار چشمه رفت و حسابی آب خورد و چون تنبل بود، همانجا خوابید. ناگهان صدایی شنید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:32
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه