موش موشی یک عالمه کتاب قصه داشت. او قصه خواندن را خیلی دوست داشت.
موشی هر شب از مامان موشه خواهش می کرد تا برایش قصه بخواند.
یک روز مامان موشه داشت آشپزی می کرد که موش موشی رفت پیشش و گفت: مامان موشه برام قصه بخون.
ولی مامان موشه خیلی کار داشت و به او گفت: الان کار دارم. شب که شد، پیش از خواب برایت قصه می خونم ...
موشی هر شب از مامان موشه خواهش می کرد تا برایش قصه بخواند.
یک روز مامان موشه داشت آشپزی می کرد که موش موشی رفت پیشش و گفت: مامان موشه برام قصه بخون.
ولی مامان موشه خیلی کار داشت و به او گفت: الان کار دارم. شب که شد، پیش از خواب برایت قصه می خونم ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:02
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه