آقای باکلاه کلاهش را خیلی دوست داشت.
یک روز او داشت با خوشحالی در پارک قدم می زد.
یک دفعه باد آمد و کلاه آقای باکلاه را برداشت. او حالا دیگر بی کلاه شده بود. ننه کلاغه کلاه را از باد گرفت و رفت ...
آقای باکلاه دنبال کلاهش رفت ولی فایده ای نداشت که نداشت ...
یک روز او داشت با خوشحالی در پارک قدم می زد.
یک دفعه باد آمد و کلاه آقای باکلاه را برداشت. او حالا دیگر بی کلاه شده بود. ننه کلاغه کلاه را از باد گرفت و رفت ...
آقای باکلاه دنبال کلاهش رفت ولی فایده ای نداشت که نداشت ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:44
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه