توی چمدان بزرگی که در کمد دیواری بود یک عالمه لباس نشسته بودند.
توی این لباس ها یک پیراهن سیاه کوچولو هم بود.
پاییز بود و هوا داشت سرد می شد. لباس های زمستانی سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند.
دستکش دلش برای برف بازی تنگ شده بود. جوراب هم منتظر بود زودتر از چمدان بیرون بیاید.
اما پیراهن سیاه کوچولو سال ها بود که از چمدان بیرون نیامده بود ...
توی این لباس ها یک پیراهن سیاه کوچولو هم بود.
پاییز بود و هوا داشت سرد می شد. لباس های زمستانی سر و صدای زیادی به راه انداخته بودند.
دستکش دلش برای برف بازی تنگ شده بود. جوراب هم منتظر بود زودتر از چمدان بیرون بیاید.
اما پیراهن سیاه کوچولو سال ها بود که از چمدان بیرون نیامده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:17
کاربر مهمان
کاربر مهمان