خانه ننه نقلی کوچولو بود به اندازه ی کف دست.
ننه نقلی در خانه اش تک و تنها زندگی می کرد. توی حیاط او نه گلی بود و نه درختی.
یک روز صبح ننه نقلی به حیاط آمد و گفت: باز هم یک روز دیگر شروع شد و باز هم من تنهای تنها هستم.
تا ننه نقلی این را گفت صدای در حیاط به صدا درآمد. ننه نقلی خیلی خوشحال شد و در حیاط را باز کرد ...
ننه نقلی در خانه اش تک و تنها زندگی می کرد. توی حیاط او نه گلی بود و نه درختی.
یک روز صبح ننه نقلی به حیاط آمد و گفت: باز هم یک روز دیگر شروع شد و باز هم من تنهای تنها هستم.
تا ننه نقلی این را گفت صدای در حیاط به صدا درآمد. ننه نقلی خیلی خوشحال شد و در حیاط را باز کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:50
کاربر مهمان
کاربر مهمان