پدر و مادر ریحانه کوچولو به سفر حج رفته بودند.
ریحانه کوچولو خانه ی مادربزرگش بود.
هر شب یک نفر برای او قصه می گفت. یک شب، مادربزرگ. یک شب، پدربزرگ. یک شب هم عمه جان.
شب عید قربان شده بود ...
ریحانه کوچولو خانه ی مادربزرگش بود.
هر شب یک نفر برای او قصه می گفت. یک شب، مادربزرگ. یک شب، پدربزرگ. یک شب هم عمه جان.
شب عید قربان شده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:47
کاربر مهمان