اوبی یازده ساله است و کلاس ششم. اوبی طبیعت و محیط زیست را خیلی دوست دارد چون می داند که طبیعت مثل خانه ی آدم ها است.
اوبی عادت داشت کنار نهر نزدیک خانه شان برود. او از بودن با طبیعت لذت می بُرد.
یک روز که کنار نهر رفته بود تا زباله ها را جمع کند، ناگهان از لای بوته ها چیزی را دید که تکان تکان می خورد. او تعجب کرده بود.
اوبی نگاه کرد و منتظر شد. یک دفعه حیوان عجیبی از لای بوته ها پیدا شد. آن حیوان اصلا شبیه حیوانات دیگر نبود. نه شکلش، نه غذا خوردنش. ان حیوان، پلاستیک می خورد ...
بچه ها با خواندن این کتاب، هم یک داستان خوب و جذاب را می خوانید و هم یک عالمه چیزهای علمی یاد می گیرید ...
اوبی عادت داشت کنار نهر نزدیک خانه شان برود. او از بودن با طبیعت لذت می بُرد.
یک روز که کنار نهر رفته بود تا زباله ها را جمع کند، ناگهان از لای بوته ها چیزی را دید که تکان تکان می خورد. او تعجب کرده بود.
اوبی نگاه کرد و منتظر شد. یک دفعه حیوان عجیبی از لای بوته ها پیدا شد. آن حیوان اصلا شبیه حیوانات دیگر نبود. نه شکلش، نه غذا خوردنش. ان حیوان، پلاستیک می خورد ...
بچه ها با خواندن این کتاب، هم یک داستان خوب و جذاب را می خوانید و هم یک عالمه چیزهای علمی یاد می گیرید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
6:56
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان