انگشتر آرزوها

  • 1 قطعه
  • 11:19 مدت زمان
  • 483 دریافت شده
روزگاری پسری مهربان اما بسیار تنبلی بود که حوصله کار کردن نداشت. روزی پسر به اصرار مادرش برای کار کردن به مزرعه کلم رفت و در آنجا هفت کوزه طلا پیدا کرد، از آن روز به بعد زندگی او و مادرش تغییر کرد و اتفاقات جالبی برایش افتاد.
در این داستان کودکان با زبانی ساده و روان با مفهوم خوبی و نیکی کردن آشنا شده و به این آگاهی و درک می رسند که سر انجام هیچ کار خوب و بدی بدون پاداش و مجازات نخواهد ماند.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    باعرض سلام به تمام کسانی که این داستان رو تهیه کردید برای کودکان ممنون از همکاریتون خیلی متشکرم💜🧡💗💝💞
  • کاربر مهمان
    داستان قشنگی بود😄😁❤❤❤
  • کاربر مهمان
    داستان بدی بود
  • کاربر مهمان
    داستان بدی بود
  • کاربر مهمان
    😫😫😫😫😫😫💔💔💔💔💔
  • کاربر مهمان
    بد‌نیست🙃🙃🙃😎
دسترسی سریع