باغچه کوچک

  • 1 قطعه
  • 10:45 مدت زمان
  • 216 دریافت شده
پیرمردی در روستای زیبایی زندگی می کرد. او در حیاط خانه اش باغچه ای داشت که در آن تعدادی گل و درخت کاشته بود. روزی پیرمرد مشغول کشیدن آب از چاه بود و با خود می گفت: چه کار سختی! ای کاش باران می بارید و من چند روزی باغچه را آب نمی دادم...
این داستان برگرفته از دیوان پروین اعتصامی است که با زبانی ساده و روان به کودکان می آموزد که انسان ها برای ادامه زندگی به وجود هم نیازمندند و هیچ کس به تنهایی نمی تواند همه ی کارها را به خوبی و منظم انجام دهد.

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    پارچه‌های دستتون درد نکنه خیلی کوچک خیلی خیلی متشکرم
دسترسی سریع