بهار بود و اسلاگ برای خرید بیرون رفته بود. او ناگهان پدرش را می بیند که سالم و سلامت با کلاه و عصایش روی یک نیمکت نشسته است. ولی بچه ها! او تازه پدرش را از دست داده بود.
پدر اسلاگ، بیمار بود و همین بیماری باعث مرگش شده بود. او مرد مهربان و با ایمانی بود و همیشه در زندگی کارهای خوب انجام می داد.
پدر یک روز به اسلاگ قول داد که با بهار بر می گردد ...
پدر اسلاگ، بیمار بود و همین بیماری باعث مرگش شده بود. او مرد مهربان و با ایمانی بود و همیشه در زندگی کارهای خوب انجام می داد.
پدر یک روز به اسلاگ قول داد که با بهار بر می گردد ...
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه