یه روز هدی و عزیز جون برای انجام یه کار بانکی سوار ماشین شدن تا برن بانک. توی مسیر آقای راننده هر چند وقت یه بار سرعتش رو کم و زیاد می کرد. هدی دلش می خواست تندتر برسن و از اینکه آقای راننده یواش می رفت خوشحال نبود. هدی به عزیز جون گفت...
این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می گه که خدای مهربون برای اینکه ما بندگان در این دنیا گمراه نشیم، برامون قانون، برنامه و راهنما فرستاده. در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه 115 سوره مبارکه «مؤمنون» اشاره می کنه.
خداوند در این آیه می فرمایند:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ
آیا چنین پنداشتید که ما شما را به عبث (بیهوده) و بازیچه آفریدهایم و هرگز به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟!
این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان می گه که خدای مهربون برای اینکه ما بندگان در این دنیا گمراه نشیم، برامون قانون، برنامه و راهنما فرستاده. در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به آیه 115 سوره مبارکه «مؤمنون» اشاره می کنه.
خداوند در این آیه می فرمایند:
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ
آیا چنین پنداشتید که ما شما را به عبث (بیهوده) و بازیچه آفریدهایم و هرگز به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟!
صداها
-
عنوانزمان
-
8:40
کاربر مهمان
کاربر مهمان