نرگس، دخترکی پرانرژی و کنجکاو بود که تازه تابستان امسال پا به دنیای بزرگترها گذاشته بود. با شروع فصل تابستان، شور و هیجان خاصی در دلش موج میزد.
امسال تابستان، مسجد برای دختران برنامههای ویژهای داشت و نرگس با اشتیاق فراوان ثبتنام کرده بود.
اولین روز، با کولهپشتی کوچکش که پر بود از دفتر و مداد رنگی، راهی مسجد شد. هوا آفتابی و دلانگیز بود و بوی گلهای شمعدانی در هوا پیچیده بود. وقتی وارد حیاط مسجد شد، دید که بچههای زیادی مثل خودش آمدهاند. بعضیها مشغول بازیهای گروهی بودند و بعضی دیگر درحال صحبت با دوستانشان. اما نرگس مستقیماً به سمت سالن اصلی رفت، جایی که کلاس “رازهای قرآنی” برگزار میشد.
امسال تابستان، مسجد برای دختران برنامههای ویژهای داشت و نرگس با اشتیاق فراوان ثبتنام کرده بود.
اولین روز، با کولهپشتی کوچکش که پر بود از دفتر و مداد رنگی، راهی مسجد شد. هوا آفتابی و دلانگیز بود و بوی گلهای شمعدانی در هوا پیچیده بود. وقتی وارد حیاط مسجد شد، دید که بچههای زیادی مثل خودش آمدهاند. بعضیها مشغول بازیهای گروهی بودند و بعضی دیگر درحال صحبت با دوستانشان. اما نرگس مستقیماً به سمت سالن اصلی رفت، جایی که کلاس “رازهای قرآنی” برگزار میشد.
صداها
-
عنوانزمان
-
8:23
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

