پاییز بود و شیرین کوچولو منتظر باران بود.
یک روز صبح شیرین کوچولو صدایی شنید. صدای رعد و برق بود.
شیرین ترسیده بود. مادربزرگ به شیرین گفت که باران در راه است ...
یک روز صبح شیرین کوچولو صدایی شنید. صدای رعد و برق بود.
شیرین ترسیده بود. مادربزرگ به شیرین گفت که باران در راه است ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:05
کاربر مهمان