پدر رضا برایش یک فرفره خریده بود.
حمید پسرخاله ی رضا از راه رسید و خواست تا با فرفره ی رضا بازی کند. رضا هم فرفره را به حمید داد ولی خیلی نگران فرفره اش بود.
ولی حمید اصلا دست بردار نبود ...
حمید پسرخاله ی رضا از راه رسید و خواست تا با فرفره ی رضا بازی کند. رضا هم فرفره را به حمید داد ولی خیلی نگران فرفره اش بود.
ولی حمید اصلا دست بردار نبود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
13:17
کاربر مهمان
کاربر مهمان