کشاورز مهربان دو تا مترسک توی مزرعه اش گذاشته بود. یک مترسک کوچک، یکی هم بزرگ.
خرگوش ها تا مترسک ها را می دیدند پا به فرار می گذاشتند.
مترسک کوچولو کمی ترسو بود. او از هر صدایی می ترسید ...
خرگوش ها تا مترسک ها را می دیدند پا به فرار می گذاشتند.
مترسک کوچولو کمی ترسو بود. او از هر صدایی می ترسید ...
صداها
-
عنوانزمان
-
15:46
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان