خرگوش کوچولو رفت بالای تپه و به خورشید خانوم گفت: بسه دیگه! دیگه نتاب! هوا خیلی گرم شده.
ولی خورشید خانوم همچنان می تابید.
خرگوش کوچولو خسته شد و زیر درخت خوابش برد. ولی ناگهان با صدای رعد و برق بیدار شد. باران می بارید. ولی خرگوش کوچولو اصلا تا آن موقع باران را ندیده بود ...
ولی خورشید خانوم همچنان می تابید.
خرگوش کوچولو خسته شد و زیر درخت خوابش برد. ولی ناگهان با صدای رعد و برق بیدار شد. باران می بارید. ولی خرگوش کوچولو اصلا تا آن موقع باران را ندیده بود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
12:25
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان