بچهها! یه قصهی منظوم بشنوید. یعنی یه قصه که به شعره. قصهی علی کوچولو و برّهی کوچولوش. وااای، گرگه هم هست! بریم ببینم چی به سر بره میآد.
علی کوچولو یه بره داشت
یه برهی خیلی بلا
زبر و زرنگ و ناقلا
قشنگ و بانمک بود
شیطونک و کلک بود
صبح یه روز چشمون خود را وا کرد
بع و بع و بع صدا کرد:
«علی علی، علف میخوام
صحرا میری؟
منم میآم»
علی کوچولو پا شد و با یه تکه چوب
تفنگی ساخت، تفنگ خوب
بّره تو صحرا میچرید
این ور و آن ور میدوید
علی کوچولو بس که دوید دنبال او خسته شد
خوابش گرفت و چشمونش بسته شد
برهی شیطونک دوید
رفت و به چشمهای رسید
کنار چشمه دره بود
در ته دره گرگی دید
گرگه توی دره بود
منتظر بره بود
گفت: «ببعی چوپون داری؟»
-«بع، بع»
– «دمبه داری؟»
-«نع، نع»
گرگ بلا نقشه کشید
بره رو برداشت و دوید
وقتی که داشت فرار میکرد
علی کوچولو اومد و دید
با اون تفنگ چوبیاش
به خدمت گرگه رسید
علی کوچولو یه بره داشت
یه برهی خیلی بلا
زبر و زرنگ و ناقلا
قشنگ و بانمک بود
شیطونک و کلک بود
صبح یه روز چشمون خود را وا کرد
بع و بع و بع صدا کرد:
«علی علی، علف میخوام
صحرا میری؟
منم میآم»
علی کوچولو پا شد و با یه تکه چوب
تفنگی ساخت، تفنگ خوب
بّره تو صحرا میچرید
این ور و آن ور میدوید
علی کوچولو بس که دوید دنبال او خسته شد
خوابش گرفت و چشمونش بسته شد
برهی شیطونک دوید
رفت و به چشمهای رسید
کنار چشمه دره بود
در ته دره گرگی دید
گرگه توی دره بود
منتظر بره بود
گفت: «ببعی چوپون داری؟»
-«بع، بع»
– «دمبه داری؟»
-«نع، نع»
گرگ بلا نقشه کشید
بره رو برداشت و دوید
وقتی که داشت فرار میکرد
علی کوچولو اومد و دید
با اون تفنگ چوبیاش
به خدمت گرگه رسید
کاربر مهمان
کاربر مهمان