خانم کلاغه با کلاغک در باغی زندگی می کردند.
کلاغک خیلی غرغرو بود. از اول صبح که بیدار می شد شروع می کرد به ایراد گرفتن و غر زدن. از همه چیز ایراد می گرفت و نق می زد.
یک نوک به صبحانه می زد و می گفت: سیر شدم. اصلا غذا نمی خورم. نمیام. نمی تونم. نمی خوام. سردمه. گرممه ...
او همه را ناراحت می کرد ...
کلاغک خیلی غرغرو بود. از اول صبح که بیدار می شد شروع می کرد به ایراد گرفتن و غر زدن. از همه چیز ایراد می گرفت و نق می زد.
یک نوک به صبحانه می زد و می گفت: سیر شدم. اصلا غذا نمی خورم. نمیام. نمی تونم. نمی خوام. سردمه. گرممه ...
او همه را ناراحت می کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
8:44
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه