پاییز بود. همه ی همسایه ها لانه های شان را تمیز کرده بودند.
یک روز خاله جیرجیرک، بقچه به دست بچه به بغل به باغچه آمد. ملخک، سنجاقک و خاله مورچه ریزه همه و همه خوشحال شده بودند.
خاله مورچه ریزه گفت: اول بیا پیش من.
جیرجیرک گفت: ببخشید من لانه ام خراب شده و چیزی برای خوردن ندارم. تا بهار باید پیش شما بمانم. اما یک نفر از این مهمانی خوشحال نبود ...
یک روز خاله جیرجیرک، بقچه به دست بچه به بغل به باغچه آمد. ملخک، سنجاقک و خاله مورچه ریزه همه و همه خوشحال شده بودند.
خاله مورچه ریزه گفت: اول بیا پیش من.
جیرجیرک گفت: ببخشید من لانه ام خراب شده و چیزی برای خوردن ندارم. تا بهار باید پیش شما بمانم. اما یک نفر از این مهمانی خوشحال نبود ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:46
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه