بهار کوچولوی مهربان با پدر و مادر و پدر بزرگ و مادربزرگش در یک خانه زندگی می کردند.
بهار کوچولو همیشه لبخند می زد. شاد بود مسواک می زد و همه را دوست داشت اما او یک عیب داشت. بهار خانوم ورزش کردن را دوست نداشت.
بابابزرگ و مادربزرگ او در پارک ورزش می کردند. هر روز صبح مادربزرگ از او می خواست تا به پارک بروند اما بهار اصلا قبول نمی کرد ...
بهار کوچولو همیشه لبخند می زد. شاد بود مسواک می زد و همه را دوست داشت اما او یک عیب داشت. بهار خانوم ورزش کردن را دوست نداشت.
بابابزرگ و مادربزرگ او در پارک ورزش می کردند. هر روز صبح مادربزرگ از او می خواست تا به پارک بروند اما بهار اصلا قبول نمی کرد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:40
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه