فرشته ی مهربان

  • 1 قطعه
  • 10:23 مدت زمان
  • 267 دریافت شده
یک روز نازنین که از خواب بیدار شد صورتش را نشست. او می خواست که خواب از سرش نپرد.
اما هر کاری کرده دوباره خوابش نبرد.
نازنین با مادربزرگش زندگی می کرد. مادربزرگ از نازنین پرسیدکه دست و صورتت راشسته ای؟
نازنین گفت: بله. نازنین راست نگفت.
هانیه دوست نازنین آمد با او بازی کند. توی بازی هانیه زمین خورد. تقصیر نازنین بود اما او گفت که تقصیر من نبود. حالا نازنین دو بار دروغ گفته بود ...

صداها

اطلاعات تکمیلی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

  • کاربر مهمان
    🖤
  • کاربر مهمان
    ❤️🧡💛💚💙💜❤️🧡💛💚💙💜
دسترسی سریع