اهالی باغچه همه با هم مهربون بودن.
کفشدوزک کفش می دوخت. سنجاقک لباس می دوخت. ملخک و مورچه ریزه هم غذامی پختن.
ظهر همه دور هم نهار می خوردن.
یک روز خاله کارتونک، بقچه به بغل آمد و گفت: من لانه ندارم. از راه دوری آمدم. اجازه بدهید کنار شما زندگی کنم.
اهالی جنگل هم قبول کردند ...
کفشدوزک کفش می دوخت. سنجاقک لباس می دوخت. ملخک و مورچه ریزه هم غذامی پختن.
ظهر همه دور هم نهار می خوردن.
یک روز خاله کارتونک، بقچه به بغل آمد و گفت: من لانه ندارم. از راه دوری آمدم. اجازه بدهید کنار شما زندگی کنم.
اهالی جنگل هم قبول کردند ...
صداها
-
عنوانزمان
-
10:25
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه