مادربزرگ کلاه قرمزی که در ده دیگری زندگی می کرد مریض شده بود.
مادرش به او نان و روغن داد تا برای مادربزرگ ببرد.
کلاه قرمزی با خوشحالی قبول کرد. سر راه به آقا گرگه برخورد کرد.
آقا گرگه می خواست کلکی سوار کند تا کلاه قرمزی و مادربزرگش را بخورد ...
مادرش به او نان و روغن داد تا برای مادربزرگ ببرد.
کلاه قرمزی با خوشحالی قبول کرد. سر راه به آقا گرگه برخورد کرد.
آقا گرگه می خواست کلکی سوار کند تا کلاه قرمزی و مادربزرگش را بخورد ...
صداها
-
عنوانزمان
-
14:02
کاربر مهمان