بچههای عزیز، در این شعر داستان شیر و موش را میشنویم که در لحظات حساس به کمک هم میآیند.
بود شیری به بیشهای خفته
موشکی کرد خوابش آشفته
آن قدَر گوش شیر، گاز گرفت
گَه رها کرد و گاه باز گرفت
تا که از خواب، شیر شد بیدار
متغیر ز موشِ بدرفتار
دست برد و گرفت کَلّهی موش
شد گرفتار، موش بازیگوش
خواست در زیر پنجه، له کندش
به هوا برده، بر زمین زندش
گفت: ای موش لوس یکغازی
با دم شیر میکنی بازی؟
موش بیچاره در هراس افتاد
گریه کرد و به التماس افتاد
که تو شاه وحوشی و من موش
موش هیچ است پیش شاه وحوش
تو بزرگی و من خطاکارم
از تو امّیدِ مغفرت دارم
شیر از این لابه، رحم حاصل کرد
پنجه واکرد و موش را ول کرد
اتفاقاً سه چار روز دگر
شیر را آمد این بلا بر سر
از پی صید گرگ، یک صیاد
در همان حولوحوش دام نهاد
دام صیاد گیر شیر افتاد
عوض گرگ، شیر گیر افتاد
موش چون حال شیر را دریافت
ازبرای خلاص او بشتافت
بندها را جوید با دندان
تا که در برد شیر از آنجا جان
شیر چون موش را رهایی داد
خود رها شد ز پنجهی صیاد
بود شیری به بیشهای خفته
موشکی کرد خوابش آشفته
آن قدَر گوش شیر، گاز گرفت
گَه رها کرد و گاه باز گرفت
تا که از خواب، شیر شد بیدار
متغیر ز موشِ بدرفتار
دست برد و گرفت کَلّهی موش
شد گرفتار، موش بازیگوش
خواست در زیر پنجه، له کندش
به هوا برده، بر زمین زندش
گفت: ای موش لوس یکغازی
با دم شیر میکنی بازی؟
موش بیچاره در هراس افتاد
گریه کرد و به التماس افتاد
که تو شاه وحوشی و من موش
موش هیچ است پیش شاه وحوش
تو بزرگی و من خطاکارم
از تو امّیدِ مغفرت دارم
شیر از این لابه، رحم حاصل کرد
پنجه واکرد و موش را ول کرد
اتفاقاً سه چار روز دگر
شیر را آمد این بلا بر سر
از پی صید گرگ، یک صیاد
در همان حولوحوش دام نهاد
دام صیاد گیر شیر افتاد
عوض گرگ، شیر گیر افتاد
موش چون حال شیر را دریافت
ازبرای خلاص او بشتافت
بندها را جوید با دندان
تا که در برد شیر از آنجا جان
شیر چون موش را رهایی داد
خود رها شد ز پنجهی صیاد
کاربر مهمان