- 3925
- 1000
- 1000
- 1000
حکایت خارکن و حضرت موسی علیه السلام
یکی از روزهای خدا مرد خارکش با پشته ای از خار داشت از بیابان برمی گشت که به حضرت موسی برخورد کرد. مرد از دیدن پیامبر خدا گل از گلش شکفت نزدیک شد و از کار و روزگارش برای حضرت موسی تعریف کرد.
مرد به او گفت: ای پیامبر خدا حالا که از روزگار من باخبر شدی، از تو درخواست می کنم که از خدا بخواهی تا روزی من و خانواده ام رو زیاد کنه. از او بخواه تا کاری کم زحمت و پردرآمد به من بده. از خدا بخواه که به ما رحم کنه. ما روزگار خوبی نداریم.
حضرت موسی سخنان مرد خارکش رو شنید. به کوه طور رفت. شکر خدا رو به جا آورد و از خداوند خواست تا در روزی رو به زندگی پیرمرد خارکش باز کنه.
اما بچه ها خداوند حکیم به حضرت موسی ندا داد که ای موسی! دعای مرد خارکش در این دنیا اجابت نمی شود اما دو آرزوی او برآورده خواهد شد. اگر خودش بخواهد. دو آرزویی که هنوز خودش چیزی از آن نمی داند و من از آن آگاهم ...
مرد به او گفت: ای پیامبر خدا حالا که از روزگار من باخبر شدی، از تو درخواست می کنم که از خدا بخواهی تا روزی من و خانواده ام رو زیاد کنه. از او بخواه تا کاری کم زحمت و پردرآمد به من بده. از خدا بخواه که به ما رحم کنه. ما روزگار خوبی نداریم.
حضرت موسی سخنان مرد خارکش رو شنید. به کوه طور رفت. شکر خدا رو به جا آورد و از خداوند خواست تا در روزی رو به زندگی پیرمرد خارکش باز کنه.
اما بچه ها خداوند حکیم به حضرت موسی ندا داد که ای موسی! دعای مرد خارکش در این دنیا اجابت نمی شود اما دو آرزوی او برآورده خواهد شد. اگر خودش بخواهد. دو آرزویی که هنوز خودش چیزی از آن نمی داند و من از آن آگاهم ...
از ایرانصدا بشنوید
بچه ها! گاهی ما آرزوهایی داریم که شاید به نفع ما نباشند و رسیدن به آنها زندگی ما را به تباهی بکشانند ولی خودمان از آن آگاه نیستیم. بهتر است تلاش کنیم ولی همه ی کارها را به دست خدا بسپاریم زیرا او آفریدگار ماست و از همه چیز خبر دارد ...
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان