مرد بزاز (پارچهفروش) طاقههای پارچه را بر دوش گرفته بود و شهربهشهر و روستابهروستا میبرد و میفروخت.
او فروش زیادی کرده و خسته بود. چند طاقه پارچه باقی مانده بود و بزاز آنها را بر دوشش گرفته بود و داشت برمیگشت.
در راه سواری را دید. خوشحال شد و با خود گفت: چه خوب! او میتواند بار مرا بر اسبش بگذارد و من نفسی تازه کنم... .
***
بارنویسی متن: آسیه حیدری شاهی سرایی
او فروش زیادی کرده و خسته بود. چند طاقه پارچه باقی مانده بود و بزاز آنها را بر دوشش گرفته بود و داشت برمیگشت.
در راه سواری را دید. خوشحال شد و با خود گفت: چه خوب! او میتواند بار مرا بر اسبش بگذارد و من نفسی تازه کنم... .
***
بارنویسی متن: آسیه حیدری شاهی سرایی
از ایرانصدا بشنوید
اگر به نیروی جسم و روح خود تکیه کنیم، زندگی بهتری خواهیم داشت.
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان