مرد و زنی با هم زندگی می کردند. زن که داشت مادر می شد، به مرد می گوید که بیرون برود و کمی نفت برای فانوس بیاورد.
مرد که برگشت دید که فانوسی در خانه روشن است و فرزندش به دنیا آمده است. زن به همسرش گفت: تو که بیرون رفتی سه زن وارد خانه شدند. دخترم که به دنیا آمد یک یاز سه زن گفت: اسم دخترت را گل قهقهه می گذارم تا هر وقت که بخندد از دهانش گلبرک بریزد و زیر پایش طلا جمع شود.
دیگری گفت: من هم به گوشش گوشواره ای می کنم که تا از گوشش بیرون بیاوری دخترک بخوابد و دیگر بیدار نشود.
زن سوم هم گفت: هر شب زیر سر دخترت صد تومن پول پیدا می شود. گل قهقهه بزرگ و بزرگ تر شد ...
مرد که برگشت دید که فانوسی در خانه روشن است و فرزندش به دنیا آمده است. زن به همسرش گفت: تو که بیرون رفتی سه زن وارد خانه شدند. دخترم که به دنیا آمد یک یاز سه زن گفت: اسم دخترت را گل قهقهه می گذارم تا هر وقت که بخندد از دهانش گلبرک بریزد و زیر پایش طلا جمع شود.
دیگری گفت: من هم به گوشش گوشواره ای می کنم که تا از گوشش بیرون بیاوری دخترک بخوابد و دیگر بیدار نشود.
زن سوم هم گفت: هر شب زیر سر دخترت صد تومن پول پیدا می شود. گل قهقهه بزرگ و بزرگ تر شد ...
از ایرانصدا بشنوید
داستانی مناسب بچه های سالهای ابتدایی دبستان مخصوصا دختر خانم ها
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
تا کنون نظری ثبت نشده است