مردی شتربان شتری بارکش داشت و با آن بارهای مردم را با شتر برایشان می برد.
یک روز شتر در صحرا خرگوشی آشنا را دید. خروش به او گفت: خوب شد من از شهر فرار کردم و به صحرا آمدم. ای کاش تو هم می آمدی.
شتر گفت: من هم همین فکر را می کنم اما من جسه ی بزرگی دارم و من نمی توانم مثل تو در گوشه ای پنهان شوم ...
یک روز شتر در صحرا خرگوشی آشنا را دید. خروش به او گفت: خوب شد من از شهر فرار کردم و به صحرا آمدم. ای کاش تو هم می آمدی.
شتر گفت: من هم همین فکر را می کنم اما من جسه ی بزرگی دارم و من نمی توانم مثل تو در گوشه ای پنهان شوم ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان آموزنده از مرزبان نامه توسط مهدی آذر یزدی ساده نویسی شده و برای کودکان سال آخر دبستان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان