مسافر جوان در ده گردش می کرد و با همه ی مردم حرف می زد اما مردم چیزی از او نمی دانستند.
کشاورز در بیرون از ده مزرعه ای داشت و تا غروب در آنجا کار می کرد. یک روز مسافری از راه رسید که دنبال جایی برای ماندن می گشت. مسافر با او به مزرعه رفت و منتظر شد تا غروب شود.
اسم مسافر هرمس بود و همه ی مردم ده دیگر او را می شناختند. او می خواست به زحمتکش ترین مرد ده هدیه ای بدهد ...
کشاورز در بیرون از ده مزرعه ای داشت و تا غروب در آنجا کار می کرد. یک روز مسافری از راه رسید که دنبال جایی برای ماندن می گشت. مسافر با او به مزرعه رفت و منتظر شد تا غروب شود.
اسم مسافر هرمس بود و همه ی مردم ده دیگر او را می شناختند. او می خواست به زحمتکش ترین مرد ده هدیه ای بدهد ...
از ایرانصدا بشنوید
این داستان برای خردسالان مناسب است
امتیاز
کیفیت هنری و اجرای صداپیشگان
محتوا و داستان
فصل ها
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان