شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
******
باغچه کوچک:
پیرمردی در روستای زیبایی زندگی می کرد. او در حیاط خانه اش باغچه ای داشت که در آن تعدادی گل و درخت کاشته بود. روزی پیرمرد مشغول کشیدن آب از چاه بود و با خود می گفت: چه کار سختی! ای کاش باران می بارید و من چند روزی باغچه را آب نمی دادم...
سنجاب همه چیز دان:
«سنجاب کوچولو» هرجا میرفت و هر کسی اون رو میدید، میگفت: «من این کار رو بلدم. من اون کار رو بلدم». به همین دلیل هم همهی حیوونای جنگل اسمش رو گذاشته بودن «سنجاب همهچیزدان». یه روز سنجاب کوچولو کنار رودخونه داشت آبتنی میکرد که دید...
بزک نمیر بهار می یاد، کمبزه با خیار می یاد:
مردی صاحب بزی بود. روزی بز به نزد مرد آمد و گفت: «من گرسنهم، شکمم خالیه».
مرد گفت: «میدونم بز عزیزم، ولی نگران نباش؛ بهزودی هوا خوب میشه و زمستون تموم میشه و من کُمبُزه و خیار برات میآرم که بخوری».
بز که خیلی گرسنه بود گفت….
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون، شب رویایی
برنامه «شب رویایی» به تهیه کنندگی آتی جان افشان در شبکه رادیویی ایرانصدا تهیه و تولید شده است
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
******
باغچه کوچک:
پیرمردی در روستای زیبایی زندگی می کرد. او در حیاط خانه اش باغچه ای داشت که در آن تعدادی گل و درخت کاشته بود. روزی پیرمرد مشغول کشیدن آب از چاه بود و با خود می گفت: چه کار سختی! ای کاش باران می بارید و من چند روزی باغچه را آب نمی دادم...
سنجاب همه چیز دان:
«سنجاب کوچولو» هرجا میرفت و هر کسی اون رو میدید، میگفت: «من این کار رو بلدم. من اون کار رو بلدم». به همین دلیل هم همهی حیوونای جنگل اسمش رو گذاشته بودن «سنجاب همهچیزدان». یه روز سنجاب کوچولو کنار رودخونه داشت آبتنی میکرد که دید...
بزک نمیر بهار می یاد، کمبزه با خیار می یاد:
مردی صاحب بزی بود. روزی بز به نزد مرد آمد و گفت: «من گرسنهم، شکمم خالیه».
مرد گفت: «میدونم بز عزیزم، ولی نگران نباش؛ بهزودی هوا خوب میشه و زمستون تموم میشه و من کُمبُزه و خیار برات میآرم که بخوری».
بز که خیلی گرسنه بود گفت….
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون، شب رویایی
برنامه «شب رویایی» به تهیه کنندگی آتی جان افشان در شبکه رادیویی ایرانصدا تهیه و تولید شده است
صداها
-
عنوانزمان
-
37:50
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه