شب رویایی برنامه ایه که هم زمان از اپلیکیشن و سایت ایرانصدا و شبکه تلویزیونی پویا قابل دسترسه. شما می تونید این برنامه رو از ایرانصدا بشنوید و یا از ساعت 9:30 تا 10در شبکه پویا ببینید... با شب رویایی همراه باشید.
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ سفر با کشتی
قرار بود که «هدی» با خونوادهش با کَشتی بِرن مسافرت. عزیزجون برای بدرقهی هدی و خونوادهش رفتن به بندر محلهی «باصفا». عزیزجون از اینکه هیچ چمدون و باری همراه اونها نبود، تعجب کرد و از هدی، علت این کار رو پرسید.....
⭕️ قُلک سمیرا کوچولو
سمیرا کوچولو پس انداز کردن رو خیلی دوست داشت. اون برای خرید وسایل مورد علاقه اش، از پول توجیبیاش پس انداز می کرد تا به موقع بتونه اونا رو بخره. یکی از روزا، مامان سمیرا با یه هدیه وارد اتاقش شد؛ هدیه سمیرا یه قلک فلزی خرسی بود...
⭕️ کلاهت رو قاضی کن
حکایت کرده اند که مرد بی آزاری بود که ناگهان برایش مشکلی پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که روزی در خانه اش نشسته بود که داروغه به سراغ او آمد و گفت: «تو از یک مسافر غریب، هزار سکه گرفته ای و به او پس نداده ای.» مرد تعجب کرد و گفت: «کدام مرد غریب؟ کدام مسافر؟ کدام سکه ها؟» داروغه گفت: «من این حرف ها را نمی فهمم. دو روز دیگر به محکمه شهر بیا. در آن جا قاضی خواهد گفت که تو بی گناهی یا نه.» داروغه این را گفت و رفت و مرد بی گناه را با دنیایی از ترس و نگرانی تنها گذاشت....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
کوچولوهای نازنین و دوست داشتنی سلام
براتون یه عالمه قصه و لالایی داریم
هر شب، با هم به دنیای خیالی قصه ها سفر می کنیم.
همراه شماییم با برنامه شنیدنی «شب رویایی»
*****
⭕️ سفر با کشتی
قرار بود که «هدی» با خونوادهش با کَشتی بِرن مسافرت. عزیزجون برای بدرقهی هدی و خونوادهش رفتن به بندر محلهی «باصفا». عزیزجون از اینکه هیچ چمدون و باری همراه اونها نبود، تعجب کرد و از هدی، علت این کار رو پرسید.....
⭕️ قُلک سمیرا کوچولو
سمیرا کوچولو پس انداز کردن رو خیلی دوست داشت. اون برای خرید وسایل مورد علاقه اش، از پول توجیبیاش پس انداز می کرد تا به موقع بتونه اونا رو بخره. یکی از روزا، مامان سمیرا با یه هدیه وارد اتاقش شد؛ هدیه سمیرا یه قلک فلزی خرسی بود...
⭕️ کلاهت رو قاضی کن
حکایت کرده اند که مرد بی آزاری بود که ناگهان برایش مشکلی پیش آمد. ماجرا از این قرار بود که روزی در خانه اش نشسته بود که داروغه به سراغ او آمد و گفت: «تو از یک مسافر غریب، هزار سکه گرفته ای و به او پس نداده ای.» مرد تعجب کرد و گفت: «کدام مرد غریب؟ کدام مسافر؟ کدام سکه ها؟» داروغه گفت: «من این حرف ها را نمی فهمم. دو روز دیگر به محکمه شهر بیا. در آن جا قاضی خواهد گفت که تو بی گناهی یا نه.» داروغه این را گفت و رفت و مرد بی گناه را با دنیایی از ترس و نگرانی تنها گذاشت....
******
ادامه این داستان ها رو می تونید توی این قسمت از برنامه بشنوین. پس بیاین با هم بریم سراغ برنامه خودتون
صداها
-
عنوانزمان
-
41:05
کاربر مهمان